آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۹۸۱

۱

گر بختا و چین برد باد شمیم موی تو

نافه بناف آهوان خون کند آرزوی تو

۲

تا که بار مغان برد باد بباغ بوی تو

هر سحر از شرف نهد پای بخاک کوی تو

۳

خامه زرشک بشکند در کف نقشبند چین

گر بنمایدش کسی نسخه روی و موی تو

۴

بگذرد ارز کوی تو از پس مرگ بنگرم

گیرد زندگی زسر قالب من زبوی تو

۵

بلبل اگر حدیث گل گوید در بهار و بس

گشت تمام عمر من صرف بگفتگوی تو

۶

روی ترش مکن که من دانمت آنشکر لبی

چاشنی سخن کند چاره تند خوی تو

۷

سوی بهشت و حور او میل نمیکند دیگر

هر که چو من ببرد ره حور وشا بسوی تو

۸

هر دم آشفته ام کند طره و زلف دلبری

لیک نه آن چنانکه شد شیفته دل زموی تو

تصاویر و صوت

نظرات