
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۹۸۷
۱
ماه دوهفته هفتهای از رخ نهفتهای
در دل تو حاضری اگر از دیده رفتهای
۲
ای غنچه بدیع ز خون جگر تو را
پروردم و به گلشن مردم شکفتهای
۳
ای زلف یار حال منی بس که در همی
ای چشم دوست بخت منی بس که خفتهای
۴
سر من است در دل و راز تو با صباست
با من که راز گفت تو از که شنفتهای
۵
خونین سرشک ریختی ای دیده از مژه
بهر نثار لؤلؤ شهوار سفتهای
۶
ای غنچه گشته خون جگر در دلت گره
گویا از آن دهان سخنی باز گفتهای
۷
کی عشق جلوهگر به درونت شود که تو
گرد هوا ز آینه دل نَرُفتهای
۸
آشفته درد خویش مگو جز بشیر حق
توبه بکن از آنچه به اغیار گفتهای
نظرات