آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۹۹۰

۱

دوش در آمد از درم ماهی نه فرشته‌ای

داشت به خون مرد و زن سبز خطش نوشته‌ای

۲

گفتمش ای پری سیر رفته به کسوت بشر

حور نه آدمی نه‌ای لابد تو فرشته‌ای

۳

شمس و قمر به هم زده ریخته طرفه چهره‌ای

بسته به حلق مهر و مه از خم زلف رشته‌ای

۴

بلبل باغ را ز رخ از سرگل ز مائده

مهر خموشی از دهان بر لب غنچه هشته‌ای

۵

زآب سرای می‌کشان آدم گر سرشته شد

قالب می‌فروش را گو به چه‌اش سرشته‌ای

۶

نافه به جیب بینمت گویی بی‌خبر ز دل

از خم زلف آن پری باد صبا گذشته‌ای

۷

آشفته خون خویش را از تو کجا طلب کند

چون من صد هزار را چون تو به غمزه کشته‌ای

۸

برق چو ابر آذری آب دهد به حاصلت

تخم ولای مرتضی تا تو به سینه کِشته‌ای

۹

گر نه به خون مردمان تشنه بود دو چشم تو

غمزه کافرت چرا ساخت ز کشته پشته‌ای

تصاویر و صوت

نظرات