آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۹۹۴

۱

حسنت نهاده دانه دامی عجب به راه

کاندر کمند زلف کشد آهوی نگاه

۲

خورشید سربرهنه به پای تو سر بسود

کز خاک مقدم تو به سر برنهد کلاه

۳

غنچه چو کل به پیش رخت جامه بردرید

شد آفتاب مقتبس از طلعتت چو ماه

۴

نبود مجال سلطنت عقل چون به ناز

بر ملک دل سپهبد غمزه کشید شاه

۵

گفتم حذر کنم ز خدنگ نگاه او

دیدم که نیست جز خم زلفش گریزگاه

۶

در مصر اگر تو چاه زنخدان بیاوری

از اوج تخت یوسف مصری فتد به چاه

۷

اکنون که لعل یار به کام است جان بده

امشب که زلف یار به دست است می بخواه

۸

اسکندر آب خضر همی‌جست و ره نبرد

آب حیات خورده عاشق ز خاک راه

۹

گفتم مگر که ترک ختائیست چشم تو

چین و ختن ندارد این ترک دل‌سیاه

۱۰

آهم به دل گره شده است از جفای تو

ترسم به پیش آینه تو برآرم آه

۱۱

زاهد مرا ز حشر مترسان و درگذر

ما و می صبوح و تو و ورد صبحگاه

۱۲

طوفان اگر دوباره بگیرد جهان چو نوح

آشفته می‌برد به در میکده پناه

۱۳

میخانه محبت حق مضجع علی

خاکی که سوده‌اند ملایک بر او جناه

تصاویر و صوت

نظرات