
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۹۹۷
۱
دانست و هست و بود تو را مظهر آینه
روزی که کرد تعبیه اسکندر آینه
۲
نتوان زدود نقش رخت از ضمیر او
چون جان گرفته عکس تو را در بر آینه
۳
مستی من زآینه نبود عجب که هست
لعل لبت شراب بود ساغر آینه
۴
عکس تو را و آه مرا عاریت گرفت
روشن اگر که هست و مکدر گر آینه
۵
در آینه چو دید جمالت کلیم گفت
کرده شعاع طور تجلی در آینه
۶
دارد چرا گرنه بهشتست هر طرف
طوبی و حور در بر و هم کوثر آینه
۷
آشفته داوری نبرد پیش شه زتو
اندر میان ما و تو بس داور آینه
۸
جز در رخ علی نتوان دید نور حق
بهر جمال غیب بود حیدر آینه
نظرات