
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۱
۱
گفتی که دلت از عشق پیوسته غمین بادا
تا بوده چنین بوده، تا باد چنین بادا!
۲
از نالهی من ای گل، آشفته مکن سنبل
گو پرده درد بلبل، گل پرده نشین بادا!
۳
صید دل از این وادی، دارد سر آزادی
امید که صیادی، بازش به کمین بادا!
۴
اغیار همی پویند، تا پیش منت جویند
حرفی به گمان گویند، ای کاش یقین بادا!
۵
افزود دگر امشب، زخم دل من زان لب
زان بیشترک یا رب، آن لب نمکین بادا!
۶
تا تیغ جفا بربست، صد کشته بههم پیوست
در صیدکُشی آن دست، چابکتر ازین بادا!
۷
غیرت که ز پی پوید، وصلت به دعا جوید
هر چند که او گوید، گویم، نه چنین بادا!
۸
دی کآن مه موزون رفت، دلخون شده در خون رفت
دین از پی دل چون رفت، جان پیرو دین بادا!
۹
گشت این دل شورانگیز ، ویران ز تو چون تبریز
این ملک خرابت نیز، در زیر نگین بادا!
۱۰
تاراج بدخشان گر، کرد آن لب جان پرور
آن زلف سیاه آذر، غارتگر چین بادا!
تصاویر و صوت

نظرات
سیدمحمد جهانشاهی