
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۱۰۵
۱
بستهای پای من و گویی: برو جای دگر
رفتمی جای دگر، گر بودمی پای دگر
۲
ریختی خونم تماشا را و روز بازخواست
این تماشا را بود از پی، تماشای دگر
۳
سایه ی خود وامگیر ای سرو قد از من، مباد
بر سر افتد سایه ام از سرو بالای دگر
۴
وعده ی قتل بفردا داد و، من بس ناتوان
ترسم آن روز افتد این فردا بفردای دگر
۵
گر برد بخت از پی مشکم سوی صحرای چین
آهوی مشکین رود ز آنجا بصحرای دگر
۶
هیچ مرغی را نباشد ناله بی تأثیر، لیک
بوستان جای دگر دارد، قفس جای دگر!
۷
غیر یار آذر امیدی نیست از عالم مرا
نیست جز معشوق عاشق را تمنای دگر
نظرات