آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

شمارهٔ ۱۱۱

۱

دلم، از بی‌کسی می‌نالد و، کس نیست دمسازش؛

چو مرغی کو جدا افتاده باشد از هم‌آوازش!

۲

همانا، نامهٔ قتل مرا آورده از کویی

که خون می‌ریزد از بال کبوتر وقت پروازش

۳

بر آن در شب ز غوغای سگان بودم به این خوشدل

که در بزمش چو غیری خنده زد نشنیدم آوازش

۴

به ظاهر از لبش خوردم فریب خنده، زین غافل

که پنهان خون مردم می‌خورد چشم فسون‌سازش

تصاویر و صوت

دیوان لطفعلی بیک آذر بیگدلی به کوشش حسن سادات ناصری و غلامحسین بیگدلی - لطفعلی بیک آذر بیگدلی - تصویر ۳۲۳

نظرات