آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

شمارهٔ ۱۱۴

۱

از اسیران خود آن شه بی‌خبر بگذشت حیف

بی‌خبر از دادخواهان، دادگر بگذشت حیف

۲

غافل آمد یار و، غافل از نظر بگذشت حیف؛

بی‌خبر آمد خوش، اما بی‌خبر بگذشت حیف

۳

شب بر آن در خفتم و، غیرم به خلوت ره نداد؛

بر من امشب هم چو شب‌های دگر بگذشت حیف

۴

از دعاهای سحر، گفتم علاج غم کنم؛

سر به زانوی غمم ماند و، سحر بگذشت حیف

۵

از زبانم، یک سخن نشنیده قاصد رفت آه؛

نامه بر کف ماند و، مرغ نامه بر بگذشت حیف

۶

طلعت مه دوش از آن مه‌طلعتم می‌داد یاد

صبح گشت و ماهم از بالای سر بگذشت حیف

۷

بر سر راهش نشستم، تا به حسرت بینمش؛

آمد و تند از من حسرت‌نگر بگذشت حیف

۸

از درت صدره گذشتم، از درون یک کس نگفت

کآذر بیچاره از بیرون در بگذشت حیف

تصاویر و صوت

نظرات