آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

شمارهٔ ۱۳۵

۱

جانان نشسته تا من از شوق جان فشانم

من ایستاده تا او گوید: فشان، فشانم!

۲

مشکل کنم فراموش، از پرفشانی دام؛

صد سال اگر پرو بال در آشیان فشانم!

۳

محمل گذشت، و اشکم خاکی نهشت؛ تا من

بر سر چو بازآید آن کاروان، فشانم!

۴

برنایدم، گر از دست کاری؛ ولی توانم،

از آستین غباری زان آستان فشانم

۵

آذر، گرت بسر زر افشاند تا نشاندت

برخیز تا بپایت، من نیز جان فشانم!

تصاویر و صوت

نظرات