
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۱۴۴
۱
گرش این جفاست امسال، همان بیار گویم
سخنی که پاس یاری نگذاشت پار گویم
۲
نشود دریغ یک دم تهی از رقیب بزمت
که غم نهانی خود، بتو آشکار گویم
۳
ننشست روز وعده نفسی و، رفت عمدا
نگذاشت سرگذشت شب انتظار گویم
۴
بودم فزون ز عالم، غم روزگار؛ اما
غم یار کی گذارد؛ غم روزگار گویم؟!
۵
گله ها که از تو دارم، مه من نگفتنم به
چو تو نشنوی چه حاصل که هزار بار گویم؟!
نظرات