
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۱۵۰
۱
نشسته میکشان، اهل هوس در خلوت جانان؛
مرا بیرون در باید کشیدن ناز دربانان
۲
چه در شیر تو کافر کیش مادر کرده در طفلی
که شیرین در مذاق آید تو را خون مسلمانان؟!
۳
بتان ریزند اگر خونم، غم جانم نه؛ لیک از خون
شود آلوده ترسم دامن این پاکدامانان
۴
اگر در چاک پیراهن نمایی نار پستان را
ز غیرت خون شود دل در درون نارپستانان
۵
بکویش میروم ناخوانده از بیطاقتی هر دم
ولی زان رفتنم شرمنده، چون ناخوانده مهمانان
۶
نه ترسم کآسمان برگردد از من، لیک از آن ترسم
که برگردند از من بیگنه برگشته مژگانان
۷
خوش آن ساعت که نالان افتم از پی ناقه ی او را
چو مجنون، از قفای محمل لیلی حدی خوانان
۸
مرا گر کشت ترسا زادهای، خونم بحل بادش؛
به محشر دامن او را مگیرید ای مسلمانان
۹
به بزم خاص جانان، نیست آذر را رهی آری
گدایان را نباشد ره به خلوتگاه سلطانان
تصاویر و صوت

نظرات