
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۱۶
۱
از خنده چه آلوده شود لب بعتابت
زهر از شکرت میچکد و، آتش از آبت
۲
از قتل من بیگنه، ای شوخ بپرهیز
کان نیست گناهی که نویسند ثوابت
۳
حاجب ندهد راهم و خواهم که نهانی
گویم بتو حرفی و برآرم ز حجابت
۴
آخر چه بویرانی دل اینهمه کوشی؟!
جز دل نبود خانه یی، ای خانه خرابت!
۵
از خون اسیران، چو کشی جام و شوی مست؛
جز مرغ دل سوختگان نیست کبابت
۶
تا روز گذاریم بزانو سرو از غم
خوابی نه شب هجر، که بینیم بخوابت
۷
آذر بحلت کرد، مگر چند توان گفت
در روز حساب از غم بیرون ز حسابت؟!
نظرات