
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۱۶۳
۱
غیر را خون دل از دیده روان است که تو
خون ما ریزی و، ما را غرض آن است که تو
۲
نشوی شهره بعاشق کشی اندر همه شهر
آری آیین مروت نه چنان است که تو
۳
بی سبب رسم و ره جور و جفا گیری پیش
ور زنی بیگنهم تیغ، همان است که تو
۴
کشته باشی ز ستم صید حرم تا دانی
لیک بر طبع من این ظلم گران است که تو
۵
بهر دلجویی غیرم کشی، اما چو کشی
چشمم آن روز بهر سو نگران است که تو
۶
از پی نعش من آیی، ولی آن دم میدان
که کسان را همه این ورد زبان است که تو
۷
قاتل آذری از من دگر از حیله مپرس
کز نکویان که تو را کشت؟ عیان است که تو!
تصاویر و صوت

نظرات