
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۱۶۵
۱
حسرتم این است در دل، کز فراق روی تو
چون سپارم جان، سپارندم بخاک کوی تو
۲
رفتم از کوی تو گریان، لیک رشکم میکشد؛
کز سرشکم غیر خواهد جست راه کوی تو
۳
دسته ی گل، صبح در دستت چو بینم در چمن
بلبل از بوی گل افتد مست و من از بوی تو
۴
رشک میکشتم، اگر خوی تو چون روی تو بود
غیر را محروم از روی تو دارد خوی تو
۵
بعد ازین، این مدعی چون بر در جانان روی
من هم آیم از قفا و ایستم پهلوی تو
۶
یا تو را بینند و بگشایند در بر روی من
یا مرا بینند و نگشایند در بر روی تو
۷
تا کنند از ساده لوحیهای آذر آگهت
قاصد از وی نامه ی ننوشته آرد سوی تو
نظرات