
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۱۶۶
۱
این مزد قاصدی است که آید ز کوی تو
کو را دوباره باز فرستم بسوی تو
۲
هر کس کند ز دیدن روی تو منع من
منعش نمیکنم، که ندیده است روی تو
۳
ترسم ببزم غیر سراغت دهد کسی
گر میرم از غمت، نکنم جستجوی تو
۴
شادم که غیر اگر بردت از کنار من
نتواند از دلم ببرد آرزوی تو
۵
ای شاخ گل، بباغ قدم نه که تا بخاک
بلبل ز بوی گل فتد و گل ز بوی تو
۶
روی تو ماه و، بوی تو گل، حیف در دلم
آتش زده است خوی تو، خوی تو، خوی تو
۷
خوش پند میدهی دگر آذر مرا بصبر
شد بدگمان ز تو دلم از گفتگوی تو
نظرات