آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

شمارهٔ ۱۶۷

۱

نمیکنم گله، اما ز بیوفائی تو

بآن رسیده که آسان شود جدایی تو

۲

خدای داند و، آن کز تو شد چو من نومید؛

که اعتماد نشاید بر آشنایی تو

۳

ز خلف وعده، برندی چو من برآری نام؛

اگر چه شهره ی شهر است پارسایی تو

۴

غمم فزود ز عذر تغافل تو، دریغ

که شد شکسته ترم دل ز مومیایی تو

۵

ره خرابه ام، از دیگران مپرس و بیا

که میکند دل گمگشته رهنمایی تو

۶

صبا، بگو به صباحی، که از نوای هزار

هزار بار مرا به سخن سرایی تو

۷

ولی ز زلف عروسان طبع آذر نیز

دمد عبیر چو بیند گرهگشایی تو!

تصاویر و صوت

نظرات