
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۱۷
۱
مرا بکشتی و، بازم دل از تو خرسند است؛
مگر تحمل یاران ز یار تا چند است؟!
۲
بروز مرگ، شنیدم که پیر کنعان گفت
که دوست دشمن جان است اگر چه فرزند است
۳
نیم ز لطف تو نومید، اگر خطائی رفت؛
گنه ز بنده و، بخشایش از خداوند است!
۴
ز آسمان نکنم شکوه، گر ز کین کشدم؛
چرا که دشمنی او بدوست مانند است!
۵
گر از تو روز وفاتم نوید وصل نیافت
بمرگم این همه غیر از چه آرزومند است؟!
۶
ز درد بلبلی افغان که آشیان دارد
بگلشنی که گلشن را بخار پیوند است!
۷
اثر بناله ی آذر بجز گرفتاری
مجو، که بلبل از آواز خویش در بند است
نظرات