
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۱۷۵
۱
بدو زلف تو که یکسر دل مبتلا نشسته
همه حیرتم که آیا دل من کجا نشسته؟!
۲
بهمین امید، هر شب بره تو می نشینم؛
که تو بیوفا بپرسی که دگر چرا نشسته؟!
۳
چکنم ز رشک یا رب، چو بروز حشر بینم
که هزار کشته آنجا، پی خونبها نشسته
۴
شب و شاهد و چغانه، من و باده ی مغانه
تو ببین که نقش طالع، چه بمدعا نشسته
۵
بچمن گلی ندیدم، که جدا ز خار باشد
عجب است اینکه آذر ز گلشن جدا نشسته؟!
نظرات