
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۱۸۲
۱
ای باد بامدادی، میآیی از چه وادی؟!
کز بیدلان برآمد فریاد وافؤادی!
۲
گفتم: بیا، که آبی بر آتشم فشانی؛
دردا که تا رسیدی، خاکم بباد دادی!
۳
ساقی کله شکسته، مطرب ترانه بسته؛
ما غافل و نشسته غم در کمین شادی
۴
ای دل، ز بیم خویَش، گفتم: مرو بکویش؛
دیدی ندیده رویش، از چشمش اوفتادی
۵
بودیم همزبانش، با ما نگفت حرفی؛
رفتیم ز آستانش، از ما نکرد یادی!
۶
از سوز آتش تب، جانم رسید بر لب؛
یا از وفا تو امشب لب بر لبم نهادی؟!
۷
از هر طرف دویدم، روی دلی ندیدم
ناچار آرمیدم، در کوی نامرادی
۸
ساقی بمی ز سینه، رفته است گرد کینه
توبوا من العداوة، یا معشر الاعادی
۹
از تیره بختی آذر، از من رمیده دلبر
چون من کسی ز مادر ای کاشکی نزادی
نظرات