
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۱۸۶
۱
چو دل ز دردم، چو جان ز داغم، فگار کردی چرا ز یاری
به درد و داغم، دوا و مرهم، نمیفرستی، نمیگذاری!
۲
هزار بارم، ز خشم گفتی که: ریزمت خون، نگفتمت : نه!
هزار بارت، به عجز گفتم که: بوسمت لب؟! نگفتی آری!
۳
بسی وفایت، به خلق گفتم، کنون ز جورت، اگر زنم دم؛
میان مردم، نمیتوانم، برآورم سر، ز شرمساری!
۴
من آن شکارم، که از کمند تو، چون گریزم، کشد به خونم؛
غم شکاری، که چون گریزد، دو گامش از پی، رود شکاری!
۵
امیدگاها، امیدوارم، که بگذرد چون، ز کار کارم؛
چو جان شیرین، تو را سپارم، به خاک کویت، مرا سپاری!
۶
هزار دلبر، اگرچه دیدم، به دلربایی، تو را گُزیدم؛
هزار زخم، رسید بر دل، ولی از آنها، یکی است کاری
۷
به ناله آذر، مرا چه حاجت؟ خموشی اولی، که در محبت
ضرر نبردم ز صبر و طاقت، اثر ندیدم ز آه و زاری!
تصاویر و صوت

نظرات