
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۱۸۹
۱
فغان که عمر سرآمد در انتظار کسی
که همچو عمر، دمی بیش نیست یار کسی
۲
وفا بوعده گر این است امید گاهان را
کسی مباد بعالم امیدوار کسی
۳
در آن دیار شدم خاک ره، که ننشیند
بدامن کسی از رهروان، غبار کسی
۴
بر آن شدم که کنم منع دل ز عشق بتان
ولی بدست کسی نیست اختیار کسی
۵
مرا چه سود ازین زندگی، که تا بودم
نه کس بکار من آمد، نه من بکار کسی
۶
نشست غیر به پهلوی او، مباد آن روز
که ناکسی بودش جای در کنار کسی
۷
چه غم ز بیکسی آذر، جز اینکه میترسم
کسی نیاوردم نامه از دیار کسی
نظرات