
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۲۳
۱
فتاده از پی دل کودکان و غوغائی است
تو هم بیا بتماشا که خوش تماشائی است
۲
مرا که مرغ دلم، مانده در شکنجه دام؛
ازین چه سود که بیرون شهر صحرائی است؟!
۳
گرانی از سر کوی تو زود خواهم برد
بیا که فرصت حرف، امشبی و فردایی است!
۴
نه پند واعظت از ره برد، نه نغمه ی چنگ؛
میان مسجد و میخانه، بیخطر جایی است!
۵
چرا ز مرگ بنالم بخود، که تربت من
بزیر سایه ی سرو بلند بالایی است؟!
۶
فغان، که درد تو آذر بکس نیارد گفت
چو بندهای که گرفتار عشق مولایی است
نظرات