
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۳
۱
روزی نگهی افتاد، بر روی کسی ما را؛
ز آن روز نشد مایل دل سوی کسی ما را
۲
گویند که: فردا شب باشد شب عید، اما
امشب بگمان افگند، ابروی کسی ما را!
۳
دانی که چه می بینم از دیدن غیر آنجا
جز کوی خود ار بینی در کوی کسی ما را
۴
ترسم بزبان آید، بیخود گله یی از تو؛
در مجلس خود منشان، پهلوی کسی ما را!
۵
تا باغ همی رفتم، هر روز ببوی گل
گم شد در باغ امروز، از بوی کسی ما را!
۶
خوش آنکه از آن چوگان، بینند که در میدان؛
هر سو شده سر غلطان، چون گوی کسی ما را
۷
چون صید حرم بودم، آزاد زهر قیدی؛
دردام کشید آذر گیسوی کسی ما را
نظرات