آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

شمارهٔ ۳۰

۱

آمدی، دیر و، دلم کز دوریت خون می‌گریست؛

زود رفتی و ندیدی، کز غمت چون می‌گریست؟!

۲

آنکه می‌خندید بر حالم، ز عشقت پیش ازین؛

گر به این زاری مرا می‌دید، اکنون می‌گریست

۳

شب، به کویت گریه می‌کردم من و، بر حال من؛

هرکه را می‌دیدم آنجا، از من افزون می‌گریست

۴

گریم از روزی که یار از دست قاصد می‌گرفت

نامهٔ ما را، می‌خواند و به مضمون می‌گریست

۵

گرنه، از خوی تو امشب داشت بیم آذر چرا

گاه‌گاه از انجمن می‌رفت بیرون می‌گریست؟!

تصاویر و صوت

دیوان لطفعلی بیک آذر بیگدلی به کوشش حسن سادات ناصری و غلامحسین بیگدلی - لطفعلی بیک آذر بیگدلی - تصویر ۸۶

نظرات