
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۳۴
۱
غمت، که غیر منش با کس آشنایی نیست
تو گر جدا شوی، او را زمن جدایی نیست
۲
خوشم که غیر، تو را دوش مینمود بمن؛
گمانش اینکه تو را با من آشنایی نیست!
۳
چو رفتی از سر بالین من، دگر ز توام
جز این امید که سوی مزارم آیی نیست
۴
خوش آنکه غیر بمن رنجش تو چون بیند
ز ناز داند و گوید: ز بیوفائی نیست
۵
بیا که بی مه رویت به کلبهٔ آذر
اگر شب است، وگر روز روشنایی نیست
تصاویر و صوت

نظرات