آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

شمارهٔ ۳۵

۱

سوخت دل، اما غبار کینه از کس برنداشت؛

حیرتی دارم ازین آتش که خاکستر نداشت!

۲

دوش در بزم تو دیدم غیر را و، زنده ام؛

این قدر هم صبر از من هیچکس باور نداشت

۳

شب فرستادم ز سوز دل، بکویش نامه ها

روز دیدم هر طرف مرغی که بال و پر نداشت

۴

بود خلقی آگه از قتلم، که در بزم تو دوش؛

کم کسی میدید سوی من، که چشم تر نداشت!

۵

آذر، آن ساعت که آب از خنجر او می‌چشید

مرد و در دل آرزوی چشمهٔ کوثر نداشت

تصاویر و صوت

نظرات