آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

شمارهٔ ۳۷

۱

دوشم بپرسش آمد و تا لب گشود رفت

دردا که دیر آمد و، افغان که زود رفت

۲

چون شاخ گل، بپهلوی من تا نشست، خاست؛

چون ماه نو، بدیده ی من تا نمود رفت!

۳

بختم که سر ز خواب برآورده بود، خفت؛

سروی که سایه بر سرم افگنده بود رفت!

۴

گفتم: کنم سجود بشکر قدوم او؛

دردا که بر نداشته سر از سجود رفت!

۵

آمد زد آتشم بدل از آمدن، ولی

زآن پیشتر که خیزدم از سینه دود رفت

۶

سودم جبین بخاک رهش، کآمد از کرم؛

ننشسته، از کنارم اما چه سود رفت!

۷

نی نی نشسته بود و، حریفان بعرض حال

تا داستان شکوه ی آذر شنود، رفت

تصاویر و صوت

نظرات