
آذر بیگدلی
شمارهٔ ۴۲
۱
هر مرغ که میپرد ز بامت
گویم، بمن آورد پیامت!
۲
خونم، که چو آب شد حلالت؛
گر با دگران خوری حرامت!
۳
مپسند ستمگران بمحشر
خندند بزخم ناتمامت
۴
خوش دانه بحیله میفشانی
از صید مگر تهی است دامت؟!
۵
تو خواه ببخش و، خواه بفروش؛
زین کوی نمیرود غلامت!
۶
ای دوست! مریز خون دشمن
کز دوست کشند انتقامت
۷
شکر از آذر، شکایت از غیر؛
تا زین دو خوش آید از کدامت؟!
نظرات