آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

شمارهٔ ۵

۱

مرده بودم از غمت، بر سر رسیدی دی مرا؟

من ندیدم گر تو را، شادم که تو دیدی مرا

۲

خون خود بخشیدمت، کز رشک وقت کشتنم؛

غیر چون کرد التماس من، نبخشیدی مرا

۳

امشب و امروز، کز روی تو چشمم روشن است

در نظر ناید دگر ماهی و خورشیدی مرا

۴

گفت: فردا ریزمت خون، هست فردا ای رقیب؛

روز نوروزی تو را، امشب شب عیدی مرا!

۵

خسته بودم از غم، اکنون خسته تر گشتم ز رشک؛

چون تو از اغیار حال خسته پرسیدی مرا!

۶

ناامیدی بین، که غیر امیدواریهای خود

گفت چندان، کز تو اکنون نیست امیدی مرا

۷

بود از آب دیده ام راز دل آذر آشکار

آه اگر امروز در کویش کسی دیدی مرا

تصاویر و صوت

نظرات