آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

شمارهٔ ۵۵

۱

پیش عذار تو، مه جمال ندارد

پیش قدت، سرو اعتدال ندارد

۲

هست دو تابنده رخ، چو مهر و چو ماهت

مهر پی خط و مه جمال ندارد

۳

شرم ز قتلم مکن، که کشتن عاشق

هست گناهی، که انفعال ندارد

۴

در شکن دام او، ز بیم رهایی

رشک بمرغی برم، که بال ندارد

۵

درد چه گویی، بآنکه درد ندارد؟!

حال چه جویی، از آنکه حال ندارد؟!

۶

آه که تا تشنه کام عشق نمیرد

راه بسرچشمه ی وصال ندارد

۷

غیر تو آذر که در خیال وصالی

هیچ کس اندیشه ی محال ندارد!

تصاویر و صوت

نظرات