آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

شمارهٔ ۷۱

۱

از سینه دل رمید و بزلف تو رام ماند

مرغ از قفس پرید و گرفتار دام ماند

۲

می گفتمش غم دل و، عمدا نکرد گوش؛

تا غیر آمد و، سخنم ناتمام ماند!

۳

از ساقی سپهر فغان، کز جفای او

دوری بسر نرفت که جم رفت و جام ماند

۴

ماهی ز طرف بام برآمد که تا سحر

بس چشم چون ستاره بر ان طرف بام ماند!

۵

خسرو ز جام رشک ندانم چه زهر ریخت

فرهاد را بکام، که خود تلخکام ماند؟!

۶

افسوس کآذر از ستم یار بیوفا

جان داد، لیک ازو نه نشان و نام نماند

تصاویر و صوت

نظرات