آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

شمارهٔ ۱۴ - و له علیه الرحمه

۱

خوش آمد این کهن رسمم از آنان

که خود را از بزرگان میشمارند

۲

که چون بیرون روند از ملک ناچار

بجای خود، بزرگی باز دارند

۳

که هر جا نخل بخل و ظلم بینند

کنند و تخم جود و عدل کارند

۴

ز پا افتادگان را، دست گیرند؛

بکار دستگیری، پافشارند

۵

بدرد بیدلان، درمان فرستند؛

بزخم بیکسان، مرهم گذارند

۶

نه اینان، کز قضای آسمانی؛

کنون در شهر ایران شهریارند

۷

بشمع مجلس دانش، نسیمند؛

بچشم مردم دانا، غبارند!

۸

جهان کرده چو ابر تیر ماهی

سیاه و قطره یی هرگز نبارند

۹

بشهری چون روند از شهری، آنجا

ز خود ناکس تری را برگمارند

۱۰

کزان هر شیوه ی ناخوش که بینند

به نباش نخستین رحمت آرند

۱۱

غرض، آیین مردی این نباشد

که مردان جان بنا مردان سپارند!

تصاویر و صوت

نظرات