
ابن حسام خوسفی
غزل شمارهٔ ۱
۱
به امیدی که بگشاید ز لعل یار مشکلها
خیال آن لب میگون چه خون افتاده در دلها
۲
مخسب ای دیده چون نرگس به خوشخوابی و مخموری
که شبخیزان همه رفتند و بربستند محملها
۳
دلا در دامن پیر مغان زن دست و همت خواه
که بیسالک نشاید کرد قطعاً قطع منزلها
۴
سبکباران برون بردند رخت از بحر بیپایان
نمییابند بیرون شو گرانباران به ساحلها
۵
نظر ابن حسام از ماسوی بردند و او را بین
«مَتی ما تَلقَ مَن تَهوی دَع الدنیا وَ اهمِلها»
۶
ز حد بگذشت مشتاقی به جام بادهٔ باقی
«اَلا یا ایُّها الساقی ادر کَاساً وَناوِلها»
تصاویر و صوت

نظرات
جواد
محمد تقی صابری
پریشان روزگار
محمد تقی صابری
پریشان روزگار
مسعوداسماعیلی
مسعوداسماعیلی
مهدی قناعت پیشه
جواد کردحیدری
سید محسن
امیر درخشان
درویش خرسند
حسین دشتی