
ابن حسام خوسفی
غزل شمارهٔ ۱۴۱
۱
بینیازی تو و ما بهر نیاز آمدهایم
رفته بودیم ز کوی تو و باز آمدهایم
۲
روی دل در طرف زاویهٔ تحقیق است
ما بر این رو[ی] نه بر وجه مجاز آمدهایم
۳
دوش الطاف تو چون بندهنوازی میکرد
گفت: باز آی که ما بندهنواز آمدهایم
۴
بیجواز خط تو رفتن ما ممکن نیست
رُقعهای ده که به امید جواز آمدهایم
۵
تا مگر سرو قدت سایه کشد بر سر ما
سر قدم ساخته از راه دراز آمدهایم
۶
بسته احرام ره کعبه اقبال شما
به صفا سعی نموده به حجاز آمدهایم
۷
طاق ابروی تو پیوسته مرا در نظرست
نظری کن که به محراب نماز آمدهایم
۸
مگذاریم به داغ از تو [چو] شمع از سر سوز
غالب آن است که با سوز و گذاز آمدهایم
۹
تا که محمود شود عاقبتت ابن حسام
جان فدا کرده به دیدار ایاز آمدهایم
نظرات