
ابن حسام خوسفی
غزل شمارهٔ ۱۵۲
۱
ای خیال عارضت گلشن نگار چشم من
رُسته شمشاد قدت در چشمه سار چشم من
۲
گر خیالت دامن آب روان می بایدش
گو بیا چون سرو بنشین بر کنار چشم من
۳
چشم خوشخوابت به عیاری و شوخی می برد
صبر و آرام دل خواب و قرار چشم من
۴
وعده دیدار خویشم داده بودی پیش ازین
آخر ای جان رحم کن بر انتظار چشم من
۵
می خلد در دیده من خار مژگانت چو تیر
وه کز آن خارست دایم خار خار چشم من
۶
با دل من هر چه رفت از اختیار دیده بود
آه دل کاین دل چه دید از اختیار چشم من
۷
از غبار دامنت بر چشم من گردی فشان
کان جواهر سرمه بنشاند غبار چشم من
۸
مقدمت را هر کسی آخر نثاری ساختند
دُرّ و مروارید غلطان بین نثار چشم من
۹
رازت ای ابن حسام از پرده بیرون میکشد
مردم غمَّاز کامد پرده دار چشم من
تصاویر و صوت

نظرات
خلیل جعفری
مصطفی