
ابن حسام خوسفی
غزل شمارهٔ ۱۵۴
۱
گران جانی مکن جانا و بشنو
مکن تکیه برین چرخ سبک رو
۲
میفکن عشرت امشب به فردا
که روز نو بیارد روزی نو
۳
چو نتوان خورد بیش از روزی خویش
رها کن تا توانی این تک و دو
۴
بقا و ملک اگر پاینده بودی
که دادی تخت کیخسرو به خسرو
۵
تو چون طبل تهی دایم بفریاد
زمانه می زند طبل روا رو
۶
دلا بیرون شو ار کاری نداری
برون شو بایدت از خود برون شو
۷
غلام همت آنم که پیشش
نسنجد حشمت دنیا به یک جو
۸
شب ار در زاویه نبود چراغت
بمان تا مشعل ماه افکند ضو
۹
بس است ابن حسام اینک که افتاد
ز مهر ماه رویان بر تو پرتو
نظرات