
ابن حسام خوسفی
غزل شمارهٔ ۱۵۷
۱
من مرغ آشیانه قسدم به دام تو
ز آرامگه رمیده و یک چند رام تو
۲
ای ساکنان کوی ترا چشم روشنی
از خاک آستانه عرش احترام تو
۳
روح ملک به جبهه بساید هزار بار
خاکی که بر کشند برو نقش نام تو
۴
زنده شود به بوی تو عظم رمیم من
بر خاکم ار رسد قدم خوشخرام تو
۵
روی تو روز روشن و زلفت شب سیاه
فرخنده باد روز و شب و صبح وشام تو
۶
خوش می کشد به دایره خط زمرُّدی
برگرد شکَّرت لب یاقوت فام تو
۷
تا نسخ کرد ثلث عذارت خط غبار
نصفی خسوف یافت ز ماه تمام تو
۸
باشد صباح دور قیامت صبوح من
آن شب که جرعه ای بدهندم ز جام تو
۹
ابن حسام باده ی گلگون من ز دست
پاینده باد عشرت شرب مدام تو
تصاویر و صوت

نظرات
ع
t