
ابن حسام خوسفی
غزل شمارهٔ ۱۶۳
۱
شب است و خال تو اندر خیال چشم سیاه
کمند زلف تو دامست و بخت من گمراه
۲
میان این همه ظلمت خیال سودایی
چگونه راه برد لا اله الا الله
۳
دلم به زلف تو بسته است امید لیک چه سود
که آن امید دراز است و عمر من کوتاه
۴
ز حصرت دهنت غنچه را جگر خون است
ز رشک زلف تو دارد بنفشه زلف دو تاه
۵
بر آستان تو امشب ز آب دیده من
برست لاله رنگین و بر دمید گیاه
۶
حدیث شوق تو پنهان نمی توانم کرد
که هست برزخ زردم سرشک سرخ گواه
۷
ز آفتاب عذارت بسوخت ابن حسام
کنون به سایه سرو قد تو برد پناه
نظرات