
ابن حسام خوسفی
غزل شمارهٔ ۲۹
۱
ای خوشا آن دم که بنشینیم رویاروی دوست
شکوه دل باز رانم یک به یک با موی دوست
۲
چون بنفشه بر سر زانوی خدمت سالها
بوده ام ، باشد که یارم بود هم زانوی دوست
۳
بر سر آنم که تا سر دارم از دستم دهد
بر ندارم سر ز خاک رهگذار کوی دوست
۴
پهلو از پهلو نشینان زان جهت کردم تهی
تا مگر روزی توانم بود هم پهلوی دوست
۵
راه دشوار ست و منزل دور و مقصد ناپدید
سالکی باید که ما را ره نماید سوی دوست
۶
تا دگر مشک از خطای خود نیارد دم زدن
گو صبا بر باد ده یک حلقه از گیسوی دوست
۷
هر کسی را قبله از سویی و روی از جانبی است
قبله ابن حسام از جانب ابروی دوست
تصاویر و صوت

نظرات
محمد ملکشاهی