
ابن حسام خوسفی
غزل شمارهٔ ۳۱
۱
مارا به غیر یاد تو اندر ضمیر نیست
دل را دگر ز صحبت جانان گریز نیست
۲
یاران ملامت من عاشق رها کنید
کاین مبتلای عشق نصیحت پذریر نیست
۳
دل عاشق است و پند نمی گیرد اندرو
بر وی مگیر زان که برو جای گیر نیست
۴
بر من کمان ابروی مشکین چه می کشی
خوش خوش بکش به غمزه که حاجت به تیر نیست
۵
زلفت نهاد دام بلا در ره دلم
آن کیست کو به دام بلایی اسیر نیست
۶
چشمی که آن به روی تو روشن نمی شود
چون بنگری به دیده معنی بصیر نیست
۷
ابن حسام تکیه گه خاک کوی دوست
در آستان عشق ازین به سریر نیست
نظرات
دریا
د. ق. مصلح بدخشانی