
ابن حسام خوسفی
غزل شمارهٔ ۳۸
۱
ای روشنی دیده دعا می رسانمت
صد بندگی به دست صبا می رسانمت
۲
احرام کعبه سر کوی تو بسته ام
وانگه تحیّتی به صفا می رسانمت
۳
ای سرو ناز بر چمن باغ دل بمان
کز آب دیده نشو و نما می رسانمت
۴
از آرزوی لعل تو خون می شود دلم
آخر نگفته ای که شفا می رسانمت
۵
پنهان مدار ابن حسام از طبیب،درد
بر وعده ای که گفت دوا می رسانمت
نظرات