ابن حسام خوسفی

ابن حسام خوسفی

غزل شمارهٔ ۷۱

۱

هرشب از طوفان چشم آب از سرما بگذرد

مردم چشمم ندانم چون  ز دریا بگذرد

۲

اشک خون آلوده ی من با شفق همدم شود

آه مینا گون من زین سقف مینا بگذرد

۳

گر ندیدی زحمتی از خار مژگان پای دوست

دیده مفرش کردمی در راه تا وا بگذرد

۴

هر شب از آشوب قدش صدبلابالا شود

برگذرگاهی اگر آن سرو بالا بگذرد

۵

گل ز خجلت خوی کند، نرگس سراندازد به پیش

بر چمن گر قامت آن شوخ رعنا بگذرد

۶

در دماغ باد ناید بوی ریحان بهشت

گر دمی بر طرف آن زلف سمن سا بگذرد

۷

تلخی مردن نبیند آنکه وقت نزع روح

بر زبانش نام آن لعل شکرخا بگذرد

۸

چون بنفشه سر برآرم پای بوسش را زخاک

سایه ی سَروش اگر بر تربت ما بگذرد

۹

خانه ی صبر تو یغما گردد ای ابن حسام

گر خیالی بر دلت زان ترک یغما بگذرد

تصاویر و صوت

نظرات