
ابن حسام خوسفی
غزل شمارهٔ ۷۵
۱
یاد لبت کنم دهنم پرشکر شود
نام رخت برم همه عالم قمر شود
۲
با ابروی سیاه تو پیوسته ام خیال
تاکی خیال کج زسر ما بدر شود
۳
تیر خدنگ غمزه ات از دل کند گذر
گر نه فضای سینه مرو را سپر شود
۴
بنشین که با تو عمر گرامی به سر بریم
عمر آنچنان خوش است که باجان به سر شود
۵
شرح فراق یار نوشتن مجال نیست
کز آب دیده صفحه ی طومار تر شود
۶
ما ره به اختیار به مقصد نمی بریم
آری مگر عنایت او راهبر شود
۷
هر نیک و بد که بر سر ما می رود قضاست
هرگز گمان مبر که نبشته دگر شود
۸
ابن حسام چشم به بهبود روزگار
مگشای و زان بترس کزین هم بتر شود
۹
بگذر ز سر که در ره عشاق اگر ترا
کاری به سر شود هم از این رهگذر شود
تصاویر و صوت

نظرات