
ابن حسام خوسفی
غزل شمارهٔ ۷۹
۱
ما را به جای آب اگر از دیده خون رود
چون رفت جان هرآینه صبر و سکون رود
۲
از گوشه ی جگر نرود داغ او مرا
آری ز سینه داغ جگرگوشه چون رود
۳
سیماب آه من بکند چرخ را سیاه
گر آه من به گنبد سیمابگون رود
۴
برکوه اگر نهند تحمل نیاورد
آنچ از غم تو بر دل زار و زبون رود
۵
تریاک روزگار نباشد دوا رسان
انرا که زهر داغ تو اندر درون رود
۶
چون دل به قوت ملکیّت برد شکیب
صبر از دریچه ی بشریّت برون رود
۷
عقل جنون گرفته فروشد به کوی غم
ترسم که عقل درسرکارجنون رود
۸
هردم زچشم من بچکد اشک لاله رنگ
درچشم کان خیال رخ لاله گون رود
۹
کوروکبود چرخ که از جور روزگار
برمن هر آنچه می رود از چرخ دون رود
۱۰
ابن حسام از در دولت پناه دوست
بر وعده ی پناهگه آخر برون رود
تصاویر و صوت

نظرات