ابن حسام خوسفی

ابن حسام خوسفی

غزل شمارهٔ ۸۶

۱

ای ز بی‌غمخواریت هردم دلم غمخواره‌تر

نیست در دست غمت از من کسی بیچاره‌تر

۲

مردم چشم مرا از حسرت لعل لبت

گردد از خون جگر هر دم به دم رخساره تر

۳

در فراقت جامه از دل پاره می‌کردم ولیک

جامه را بگذاشتم کز جامه بُد جان پاره‌تر

۴

از دلم از عشوه‌های غمزهٔ غمّاز تو

صبر شد آواره و آرام از او آواره‌تر

۵

چشم و لعلت بر دل من دعوی خون می‌کنند

گرچه خونخوار است لعلت چشم از او خونخواره‌تر

۶

معتدل گردد مشام از نزهت عود و گلاب

گر شود ز آب عذارت زلف را یک تاره تر

۷

آب روی ابن حسام از چشمه‌سار چشم یافت

هم عفالله دیده کو دارد رخم همواره تر

تصاویر و صوت

نظرات