
ابن حسام خوسفی
غزل شمارهٔ ۹
۱
ای کعبه تحقیق سر کوی تو ما را
محراب دعا قبله ابروی تو ما را
۲
آن زلف کمند افکن و آن غمزه خونریز
بستند و بکشتند به یرغوی تو ما را
۳
هرچند ز بیراه به راه آوَرَدَم دل
از ره ببرد غمزه جادوی تو ما را
۴
من معتقد پیر مغانم که در این راه
ارشاد طریقت بکند سوی تو ما را
۵
از ظلمت گیسوی تو بیرون نتوان رفت
گر مشعله داری نکند روی تو ما را
۶
دی چشم تو با غمزه به تاراج دل آمد
بردند سراسیمه به انجوی تو ما را
۷
بر پای دل ابن حسام است کمندی
زان طرّه که بسته است به یک موی تو ما را
تصاویر و صوت

نظرات