
ابن یمین
شمارهٔ ١٨ - قصیده ایضاً له
۱
ای کاشف اسرار فلک رأی منیرت
وی مظهر انوار سعادات ضمیرت
۲
تو یوسف مصری و عزیز همه آفاق
بر جمله خزائن بجهان کرد امیرت
۳
ای میر محمد توئی آنکس که بمردی
مانند علی نیست در ایام نظیرت
۴
در معرکه خصم تو که بادا بجهان گم
چون زاغ کمان گوشه نشین گشت چو تیرت
۵
هر گه که سنان راست کنی بر دل دشمن
گر آهن و سنگست نماید چو حریرت
۶
در پاشی انوار تو از وصف برونست
با فیض کف راد نمودست حقیرت
۷
در بزم چو جنت بنشین شاد چو رضوان
کز غالیه حور بسوزند عبیرت
۸
زان خوشه انگور که پروین لقب اوست
نشگفت گر آرند گه بزم عصیرت
۹
هر پیر و جوانرا که نظر بر رخت افتد
با بخت جوان بیند و با دانش پیرت
۱۰
در تربیت بنده خود ابن یمین کوش
زیرا که نباشد ز چنین بنده گزیرت
۱۱
از تست جهان کرم آباد که بادا
دارای جهان تا که جهانست نصیرت
تصاویر و صوت

نظرات