
ابن یمین
شمارهٔ ۱۱۷
۱
روز و شب از دو چشم من گر همه سیل خون شود
نیست گمان من کزو نقش رخت برون شود
۲
در هوس خیال تو بنده خواب گشته ام
لیک دو چشم پر غمم بیتو بخواب چون شود
۳
میدمدم لبت دمی تا بنشاند آتشم
آتش غم خود از دمش هر نفسی فزون شود
۴
در خم زلف کافرت هر که چو من اسیر شد
دست کش زمانه سفله نواز دون شود
۵
باد ز چین زلف تو گر خبری بچین برد
در تن آهوان ز غم نافه مشک خون شود
۶
سلسه ایست زلف تو کز هوس وصال او
جوهر پاک عقل را دل همه پر جنون شود
۷
ابن یمین محب تو در سحر الست شد
گر چه که فاش در جهان سر دلش کنون شود
نظرات