
ابن یمین
شمارهٔ ۱۲۹
۱
طالع سعد دلم زان رخ گلگون گیرد
خرم آندل که چنین طالع میمون گیرد
۲
عاشق از دور فلک کام دل آنگه یابد
که بدندان لب میگون تو در خون گیرد
۳
بی گل عارضت از خون جگر هر سحری
شبه آید رخ من رنگ طبر خون گیرد
۴
ای بسا فتنه که آن غمزه فتانت کند
و آنگهی بر من آشفته مفتون گیرد
۵
بجز آن رسته دندان و رخ خوب که دید
عقد پروین که وطن در مه گردون گیرد
۶
زلف مشکین تو لیلی است کزو مجنونم
ای خوش آنروز که دست من مجنون گیرد
۷
گفتم ایدل کم آن زلف سیه کارش گیر
کان نه ماریست که در وی دم افسون گیرد
۸
دل مرا گفت چو زلفش مگر آشفته شدی
عاقل آخر کم آن حبل متین چون گیرد
۹
سخن ابن یمین گوش کن ایعشوه فروش
تا همه گوش تو در گوهر موزون گیرد
نظرات